حرف های یک ورپریده

ساخت وبلاگ

ناگهان شک به همه چیز رخنه کرد. بزرگترین درد!

شاید حتی غصه نیز این همه دردناک نباشند. گاهی ادم هایی را دیده ام که در ناز و نعمت بزرگ شده اند. گاهی انها را غرق در ناامیدی و دردمندی دیده ام و از خود پرسیده ام اینها چرا.

محکوم به رنج کشیدن هستیم ایا؟ نمی دانم.

قدم می زدم که خانمی به من نزدیک شد. ایستادم تا به حرفش گوش کنم: می خوام برم میدون فقط ده تومن دارم ...

به باقی حرفش گوش نکردم. تا میدان پیاده رفتم.

حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 125 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1400 ساعت: 15:30